پارت ششم

زمان ارسال : ۱۷۳ روز پیش

وقتی سوار بر ماشین از آنجا دور شد آقا خشایار درب مغازه را بست و به کمک قلاب فلزی کرکره را پایین کشید.

- خودت رو ناراحت نکن بعضی‌ها شعور ندارن.

- کاش فقط بعضی‌ها شعور نداشتن.

کرکره را کامل پایین کشید و بعد قفل کتابی را چفت کرد. بل ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید